Image Description

اساس تحول باید بر «ملاحظه عناصر اصلی هویت ملی» قرار داده شود که آرمان‌های اساسی مهمترین آنهاست(مقام معظم رهبری مدظله العالی).

ساختمان 110

ساختمان انقلاب

ساختمان آزادی همانی است که ۴۶ سال قبل روز بازگشت امام به وطن، بخشی از جمعیت ۶ میلیون نفری را که برای استقبال جمع شده بودند درون خود جای داد و عکس آن در تاریخ ماندگار شد.

تاریخ : 1403/11/13

عکس اطلاعیه

از صبح که بیدار شدم، سرود «خمینی ای امام، خمینی‌ای امام» در ذهنم بی‌وقفه تکرار می‌شود و همزمان، تصاویر سیاه و سفیدی از امام که دست در دست خلبان، از پله‌های هواپیما پایین می‌آید، در ذهنم نقش می‌بندد. سنم به آن دوران قد نمی‌دهد، اما به لطف تلویزیون و رسانه‌ها، همه وقایع را طوری از برم که انگار همان‌جا و در همان روزها زندگی کرده‌ام.

با رسیدن سال به یازدهمین ماه خود، یعنی بهمن، از همان ابتدا همه‌جا رنگ و بوی متفاوتی به خود می‌گیرد. رنگ و بوی انقلاب، رنگ و بوی پیروزی، و رنگ و بوی بیرون رفتن ظلم و آمدن نجات.

عقربه‌های ساعت چند دقیقه‌ای به ۱۰ صبح مانده بود که بالاخره موفق شدم از خانه خارج شوم. مثل همیشه، مترو را به هر وسیله حمل و نقل دیگری ترجیح دادم تا از ترافیک‌های بی‌پایان تهران و ماشین‌های به‌هم گره‌خورده، دوری کنم. پس از یک سفر یک‌ساعته زیرزمینی با قطار، در ایستگاه «شادمان» سر برآوردم و با ابرها و آسمان کدر و آلوده تهران، روبرو شدم.

هنوز مقصد را پیدا نکرده بودم و با رسیدن به پل عابر پیاده، تصمیم گرفتم کمی ارتفاع بگیرم تا شاید از بالا بتوانم محل مورد نظر را پیدا کنم. با چشم‌های جمع‌شده، همه ساختمان‌های اطراف را دید می‌زنم و آن‌ها را با عکس داخل تلفن همراهم تطبیق می‌دهم. بالاخره نگاهم به یک ساختمان قدیمی و زوار دررفته افتاد که تابلوی رنگ و رو رفته‌ای روی پیشانی‌اش نصب شده بود و نوشته بود «ساختمان آزادی ۱۱۰»

 

 «آزادی ۱۱۰»؛ ساختمان انقلاب در دل تاریخ

ساختمان آزادی، همان ساختمانی نیمه‌کاره و تنها اسکلت‌بندی‌شده معروف در عکس‌های به‌یادماندنی از بهمن سال ۱۳۵۷ است. همان ساختمانی که ۴۶ سال پیش، در روز بازگشت امام به وطن، بخشی از جمعیت ۶ میلیونی استقبال‌کننده را در خود جای داد. روی پل عابر پیاده ایستاده‌ام و ساختمان دقیقاً مقابل من است. فاصله چندانی با هم نداریم. حتی از لحاظ ارتفاع هم در یک سطح قرار داریم. فکر می‌کنم که کاش ساختمان می‌توانست حرف بزند. آن وقت من هم میکروفون را مقابلش می‌گرفتم و می‌گفتم: از آن روز برایم بگو...

۲۶ دی ۱۳۵۷، شاه فرار کرد و مردم با اشک و لبخند، منتظر رهبرشان بودند. رهبری که ۱۵ سال در تبعید بود و لحظه‌ای از مردم غافل نشد. آن زمان، «شاپور بختیار» نخست‌وزیر بود و بعد از فرار شاه، نگران بود که پایه‌های حکومتش فروبریزد. به همین دلیل، تلاش می‌کرد تا مانع ورود امام به میهن شود. او به‌دنبال به تعویق انداختن سفر امام خمینی (ره) بود، اما امام مصمم بود تا هرچه زودتر به ایران بازگردد و انقلابی که مردم برای آن جان داده بودند، را به ثمر برساند.

آن روز، مردم از نخستین ساعات سپیده‌دم، مسیر فرودگاه را تمیز کردند. خیابان‌ها برق می‌زد و تا کیلومترها، روی خطوط سفید کف خیابان، گل چیده شده بود. جمعیت بسیاری نیز اطراف فرودگاه مهرآباد جمع شده بودند. علاوه بر شور و اشتیاق مردم، کارکنان رادیو و تلویزیون که مدتی قبل اعتصاب کرده بودند، اجازه پیدا کرده بودند تا مراسم استقبال از امام را به صورت زنده پخش کنند تا همه مردم ایران این لحظه تاریخی را ببینند.

روز موعود فرا رسید؛ صبح روز ۱۲ بهمن ۵۷، هواپیمای «ایرفرانس» ساعت ۹ و ۲۷ دقیقه از فرودگاه مهرآباد درخواست فرود کرد و طولی نکشید که هواپیمای امام به زمین نشست و امام خمینی با طمانینه و صلابت همیشگی‌اش، به کمک خلبان، از پله‌های هواپیما پایین آمد.

 

 «آزادی ۱۱۰»؛ ساختمان انقلاب در دل تاریخ

برای پیدا کردن سوژه‌ام، از نگهبان کمک خواستم و او مرا به سمت یکی از واحدها که دفتر اسناد رسمی بود، هدایت کرد. داخل ساختمان، همانند بازی‌های کامپیوتری هیجان‌انگیز و پیچ‌درپیچی بود که برای رسیدن به پایان بازی، باید چند در را باز و عبور کنی. وارد واحد شدم و خودم را معرفی کردم. سردفتر بعد از شنیدن اینکه خبرنگارم، بی‌توجه به درخواست اصلی‌ام، شروع به گفتن مشکلات ساختمان و وضعیت وخیم آن کرد: «چی بگم آخه خانم، ساختمان پوکیده، از اول هم همینطور بود. اینجا حتی گازکشی هم نشده. شما باورت میشه ما هنوز از کپسول برای گاز استفاده می‌کنیم؟»

سراغ نفر بعدی رفتم. همانی بود که دنبالش بودم. نگهبان گفت که از ابتدا اینجا بوده و می‌تواند کمک کند. پیرمردی عینکی با موها و ریش‌های جوگندمی، که حرف‌های زیادی از آن روز برای گفتن داشت؛ اما دریغا. با لبخند به طرفش رفتم و بعد از معرفی، خواستم که زمان کوتاهی را در اختیارم بگذارد. اما عذرخواهی کرد و گفت که یادآوری خاطرات آن روزها حالش را به هم می‌ریزد.

ناامید و سرگردان، پس از بالا و پایین کردن پله‌های ساختمان، مسیر برگشت به مترو را پیش گرفتم. سفر زیرزمینی‌ام که آغاز شد، «سه دیدار» را باز کردم و به همان جایی رسیدم که «نادر ابراهیمی» در بخشی از داستان کودکی امام خمینی گفته بود: مردی که از دریا برآمده، گرچه بسیار پیر، اما تنومندترین انسانی بود که در همه اعصار ذهن خویش می‌شناختم. قدرتمند، با بازوان ستبر پیچیده، سری برافراشته، و نگاهی که، خدای من! نگاهی درهم کوبنده و مغلوب کننده...

پس، درِ کلبه‌ام را کوفت با استحکام و پا به درون کلبه‌ام گذاشت و نور مرا کور کرد. و مرد گفت: مردمی که از دریچه‌های محقر به جهان می‌نگرند، دوست ندارم. این خیانتی بزدلانه به چشم؛ به حق رؤیت؛ به توانایی دیدن است. اما بیش از این، من ذات قناعت را دوست ندارم و قناعت‌کاران را که پست‌ترین مردم روزگار ما هستند؛ چرا که قناعت، چیزی نیست جز نیم‌تشنه نگه داشتن اسبی که راهی دراز را برای خوب نوشیدن پیموده است.

گفتم: ای خواستار بیشتر! مقدمت گرامی باد! این‌گونه که تو از دریا، از فراسوی باور ما، برآمدی. حق است که چون همگان نیندیشی؛ اما من اسب‌های بسیاری را دیده‌ام که پس از تشنگی طولانی، چندان نوشیده‌اند که درجا مرده‌اند با شکم‌های از حرص آماس کرده و با حسرت ابدی تاختن در دشت.